نیم من بوق دوباره به صدا در آمد
به گزارش وبلاگ دلگرمی به نقل از روابط عمومی انتشارات کتاب نیستان؛ کتاب نیم من بوق نوشته سیدعلی شجاعی و تصویرگری علیرضا گلدوزیان در 32 صفحه رحلی از سوی انتشارات کتاب نیستان به چاپ دوم رسید.
در زمان های بسیار دور، هنگامی که پادشاه مشغول جمع آوری مالیات از سرزمین های تحت حکمرانی اش بود، فرستاده یکی از شهرها از پادشاه تقاضایی می نماید. فرستاده چند سوال مطرح می نماید که وزیران پادشاه پاسخ دهند و می گوید اگر توانستید پاسخ دهید که شما داناترید و مالیات حق شما؛ ولی اگر نتوانستید، یعنی ما داناتریم و مالیات نمی دهیم. پادشاه قبول می نماید و چهل روز فرصت می گیرد برای این که وزیران جواب سئوال ها را پیدا نمایند. چهل روز می گذرد و وزیران جواب ها را پیدا نمی نمایند و برای فرار از غضب پادشاه از کاخ می گریزند.
در روستایی دور با آدمی عجیب روبرو می شوند به نام نیم من بوق. پیرمرد در شرح نامش می گوید: نام من منصور بن موسی بود؛ اما به علت تواضع، من را کردم نیم من، صور را هم بوق، مو را هم پشم و سی را هم پانزده. این چنین نام من شد نیم من بوق بن پشم پانزده. وزیران فکر می نمایند با دانشمندی روبرو اند و او را برای پاسخگویی به سئوالات فرستاده به کاخ می برند.
داستان این گونه آغاز می گردد: حق دارید تعجب کنید! اصلا می توانید شاخ در بیاورید! هرکسی هم جای شما بود، می پرسید: وقتی قصه آغاز نشده و قبل از یکی بود؛ یکی نبود، این آدم های عاقل و بالغ، با آن لباس های عجیب و غریب شان وسط این دشت چه کار می نمایند؟ سوال منطقی و درستی است… البته این طور هم نیست که من بخواهم چیزی را از شما پنهان کنم و موضوعی را نگفته بگذارم؛ بنابراین: یکی بود؛ یکی نبود؛ غیر از خدا هیچ کس نبود، نه! ببخشید! بود… همین آدم هایی که می بینید، با پادشاهی که هنوز ندیده اید و کشوری و کشورهایی و آدم هایی و … خیال تان راحت که تا آخر قصه با همه شان افتخار آشنایی پیدا خواهید کرد… این آدم های سرگردان، وزیران پادشاهی قدرت مند هستند، پادشاهی خوب و مثل همه قصه ها کمی نادان و کودن، از همان هایی که همه کارهایشان را باید وزیران شان به خاتمه برسانند؛ و این وزیرانی که پیش از این دیدید - میان دشت و صحرا - دقیقا از همان وزیران پادشاه های توصیف شده هستند.
منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران